این مقاله را در روزهایی می‌نویسم که اخراج گسترده‌ مهاجران افغان از ایران به تیتر اصلی بسیاری از رسانه‌ها تبدیل شده است.
اما چیزی که بیش از خبر، توجه مرا جلب کرد، انبو‌ه کامنت‌ها و واکنش‌های کاربران ایرانی در فضای مجازی بود؛ حجم بالایی از تمسخر، تحقیر، و دفاع از اخراج، با لحنی نژادپرستانه، غیراخلاقی و به‌شدت عادی‌سازی‌شده.

این نوشته نظر نامحبوب من است؛ نه برای اینکه تند یا احساسی باشد، بلکه چون چیزی را به زبان می‌آورد که بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم انکار کنیم:
نژادپرستی در ایران، یک واقعیت است.

واژه‌ها دروغ نمی‌گویند: تجربه‌ای ساده اما گویا

چند سال پیش، در اصفهان کافه‌ای داشتم. روزی یکی از همسایه‌ها با لحنی نگران صدایم زد و گفت:
«یه چینیه اینجاست. نمی‌دونم دنبال چیه، بیا ردش کن بره.»

پرسیدم: شاید توریسته؟ فقط آدرس می‌خواد.
گفت: «نه بابا! چینیه.»

همین گفت‌وگوی ساده، بازتاب‌دهنده یک ذهنیت رایج بود: در ذهن او، «توریست» فقط به اروپایی‌ها یا سفیدپوستان اطلاق می‌شد. اما فردی با چهره آسیای شرقی، حتی اگر توریست واقعی بود، همچنان «چینی» باقی می‌ماند. و این واژه نه‌تنها نشانه‌ی ملیت، که بار منفی و بی‌اعتمادی فرهنگی را هم با خود حمل می‌کرد.

بیگانه‌هراسی یا نژادپرستی؟ مرز باریک اما خطرناک

در ایران، بسیاری از پیش‌داوری‌ها و تحقیرها علیه مهاجران، لهجه‌ها، قومیت‌ها یا اتباع خارجی، با عنوان «عادت فرهنگی»، «شوخی»، یا حتی «غیرت ملی» توجیه می‌شود. اما حقیقت این است که این رفتارها، در ریشه، بیگانه‌هراسی سیستماتیک و نژادپرستی فرهنگی هستند.

نژادپرستی الزاماً به معنای نفرت فعال نیست؛ گاهی فقط یک سکوت طولانی‌ست در برابر بی‌عدالتی. گاهی نپذیرفتن یک مهاجر در آپارتمان، گاهی تمسخر لهجه، و گاهی تعمیم منفی یک تجربه‌ فردی به کل یک ملت.

در فرهنگ ایران، داشتن لهجه اغلب مساوی با «بی‌کلاسی»، «روستایی بودن» یا «کم‌سوادی» تلقی می‌شود.
بسیاری از افراد، به‌ویژه در فضای تحصیل یا کار، لهجه‌ی بومی خود را پنهان می‌کنند یا از آن خجالت می‌کشند. در تهران، صحبت‌کردن با لهجه شیرازی، جنوبی یا آذری، اغلب موجب تمسخر یا نگاه تحقیرآمیز می‌شود.

درحالی‌که در بسیاری از کشورها، لهجه یک نشانه از ریشه جغرافیایی، هویت محلی، و تنوع فرهنگی است، در ایران به‌عنوان یک «عیب» دیده می‌شود.
اولین برخوردهای نژادپرستانه در کشور ما، اغلب نه با رنگ پوست یا دین، که با صدا و نحوه‌ی بیان آغاز می‌شود.

تقابل تاریخی مرکزنشینی و شهرستانی بودن، از پایه‌های اصلی تبعیض در ایران است.
تهران و شهرهای بزرگ معمولاً به‌عنوان مراکز «تحصیل‌کرده‌ها»، «با کلاس‌ها» و «متمدن‌ها» معرفی می‌شوند، درحالی‌که شهرستان‌ها یا مناطق مرزی، با صفت‌هایی مانند «عقب‌مانده»، «احساسی»، یا «بی‌فرهنگ» توصیف می‌شوند.

این نوع نگاه، بازتولید همان منطق نژادپرستانه جهانی‌ست: مرکزی متمدن در برابر پیرامونیِ غیرقابل‌اعتماد.
و عجیب‌تر آنکه این تصویر ناعادلانه، در ذهن بسیاری از خود شهرستانی‌ها نیز نهادینه شده است.

ما، ایرانیان، در مهاجرت‌های گسترده‌ی چند دهه‌ی اخیر، در کشورهای مختلف جهان به دنبال احترام، فرصت برابر و عدم تبعیض بوده‌ایم. اما بسیاری از ما، در قبال مهاجران داخل ایران، به‌ویژه افغان‌ها، دقیقاً همان رفتاری را داریم که از آن در غرب گلایه می‌کنیم.

کارگر افغان را با تحقیر نگاه می‌کنیم. کودک افغان را از مدرسه طرد می‌کنند. دانشجوی افغان را نادیده می‌گیرند. و همه این‌ها را به‌نام “امنیت” یا “منافع ملی” توجیه می‌کنند. این یعنی نژادپرستی ما توجیه‌شده است، اما نژادپرستی دیگران نه.

وطن‌پرستی افراطی: غرور یا ضعف پنهان؟

در بسیاری از مواقع، وطن‌پرستی افراطی یا ناسیونالیسم تهاجمی، نه نشانه‌ی هویت قوی، بلکه پوششی برای فقر شخصیتی و بحران اعتمادبه‌نفس است.
وقتی فردی، تمام هویت خود را به ملیتی نسبت می‌دهد که حتی آن را انتخاب نکرده، و با آن دیگران را تحقیر می‌کند، باید پرسید:
اگر تو از تولدت در نقطه‌ی دیگری از جهان بودی، آیا باز هم احساس برتری داشتی؟ یا فقط خوش‌شانس بودی که در مرز «ما» به دنیا آمدی؟

در آخر فکر می‌کنم باید درباره این موضوع حرف بزنیم زیرا تا نپذیریم که نژادپرستی در ما وجود دارد، اصلاحی رخ نخواهد داد.
زیرا تا ندانیم که لهجه، قومیت، نژاد و ملیت هیچ‌کدام دلیل برتری یا تحقیر نیستند، نمی‌توانیم جامعه‌ای برابر بسازیم.
و زیرا اگر امروز در برابر بی‌عدالتی علیه «دیگری» سکوت کنیم، فردا در برابر ما نیز سکوت خواهد شد.